409آنلاین |
به قصد نوشتن نیمده بودم،آخه امتحان سختی در پیش دارم. امروز راجع به بعضی از استادامون حرف زدیم،به این نتیجه رسیدیم که چرا بعضی از استادها سر امتحان اینقدر شلوغ می کنن،مثلا یه دفه میان بالا سرتو داد میزنن سرت(اگه خدایی نکرده سرتو یه کمی بلند کرده باشی) آبروتو میبرن البته خدارو شکر تا حالا نصیب ما نشده،یا مثلا اگه بخوای ازشون سؤال بپرسی داد میزنن و میگن همه ی سؤال ها کاملا واضحنو جای هیچ سؤالی نیست و البته سؤالا واقعا مشکل دارن،تازه اینا همون استادایی هستن که سر کلاس هم به زور حاضر میشن و خدا خودش رحم کنه وقتی که بفهمن نمره ی ارزشیابی رو بهشون کم دادی اونوقت دیگه باید یه جوری خودتو از سر راهشون برداری. ایشالا که هیچ وقت سروکارتون به این جور استادا نیفته. [ دوشنبه 89/3/31 ] [ 11:38 عصر ] [ عالیه ]
وقتی آدم میخواد یه جایی رو(و البته یه افرادی رو)برای یه مدت طولانی ترک کنه، یه چیزایی هست که نمی ذاره به راحتی از اونجا جدا بشی،یه سری وابستگی ها و تعلقات خاطری که نمی تونی ازشون دل بکنی. اما یه چیزایی این کارو راحت تر میکنه: امید به آینده و اینکه معتقد باشی این رفتنو دل کندن توی رسیدن به مقصدت بهت کمک میکنه، و البته یه چیز دیگم هست: داشتن یه همراه خوب که توی همه ی لحظات بتونی بهش تکیه کنی. یه نکته: لازم نیست همه چیزو فراموش کنی، دل کندن کافیه.
پی نوشت: امشب، شب آرزوهاست،آرزو می کنم که به آرزوهای قشنگتون برسید، و به طور ویژه: آسیه و مصطفای عزیز آرزو می کنم هر جا هستید،شاد باشید و سلامت و سربلند. [ پنج شنبه 89/3/27 ] [ 10:17 صبح ] [ عالیه ]
من هم سن سال پسر تو هستم، تو هم سن سال پدر من هستی. پسر تو درس می خواند و کار نمی کند، من کار می کنم و درس نمی خوانم. پدر من نه کار دارد، نه خانه، تو هم کار داری، هم خانه، هم کارخانه. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در این کارخانه همه چیز عادلانه تقسیم شده است: سود آن برای تو، دود آن برای من. من کار می کنم، تو احتکار می کنی. من بار می کنم، تو انبار می کنی. من رنج می برم، تو گنج می بری. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست: وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی، وقتی که من خسته می شوم، تو برای استراحت به شمال می روی، وقتی که من بیمار می شوم، تو برای معالجه به خارج می روی. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در اینجا همه ی کا ره ا به نوبت است. یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی، روز دیگر تو کار نمی کنی، من کار می کنم. من در کارخانه ی تو کار می کنم. کارخانه ی تو خیلی خیلی بزرگ است. اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد، از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست. کارخانه ی خدا ار همه ی کارخانه ها بزرگتر است. در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است، در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود. در کارخانه ی خدا همه کار می کنند. در کارخانه ی خدا، حتی خدا هم کار می کند. پی نوشت: برگرفته از کتاب بی بال پریدن نوشته ی قیصر امین پور [ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 9:52 صبح ] [ عالیه ]
|
|