سفارش تبلیغ
صبا ویژن

409آنلاین

راستش الان با بابا مشغول یه نارگیل بودیم و داشتیم خلاصه پوست از سرش می کندیم که از یه طرف یاد اولین شب یلدای توی خوابگاه افتادم که با چه زحمتی تونستیم از خجالت نارگیلی که خریده بودیم در بیایم و بخوریمش،از یه طرف هم یاد اون موقع هایی افتادم که توی خونه وقتی نارگیل می خریدیم بعد از این که تقریبا به تیکه های مساوی تقسیمش میکردیم تازه شروع به تقسیم بندی میکردیم و سهم هر کسی رو جدا میکردیم تا کسی (از جمله برادران گرامی)بیشتر نخوره،علاوه بر نارگیل کاکائو هم یکی از خوراکی هایی بود که تقسیم میشداوووه،7 تا کاسه یا مثلا 7 تا پاکت فریزر برمیداشتیم و سهم هر کسی رو جدا می کردیم بعد هم هر کسی سهمشو میذاشت توی کمد خودش به جز سهم مامان و بابا که یا توی یخچال و یا حالا یه جایی توی آشپزخونه نگهداری میشد. هر از گاهی هم با صحنه هایی مثل پیدا شدن نارگیل های خشک شده در اعماق کمدها روبرو میشدیم که البته بیشتر برای کمد آبجی بزرگه این اتفاق می افتاد وگرنه ماها که اصلا نمیذاشتیم به روز دوم برسه،چه خاطراتی بودن الان دیگه از این جمعیت 7 نفره، در شرایط عادی که فقط سه نفر باقی موندن و در شرایطی مثل الان که بین دو ترمه منم اضافه میشم و شاید چند روزی هم آبجی بزرگه،داداش بزرگه هم که اگه وقت کنه صبح میاد و شب برمیگرده،آبجی کوچیکه هم که سرش به زندگی خودش گرمه.به قول مامانم ایشالا هر کی هر جا هست خوش باشه،شمام همینطور


[ جمعه 90/11/7 ] [ 6:0 عصر ] [ عالیه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.