409آنلاین |
امروز یک ساعتی داشتم به درد دل یه نفر گوش میکردم، در واقع اون مینوشت و من میخوندم،داشتیم با هم چت میکردیم.این دوستمو شاید کلا 6،7 بار باهاش حرف زدم از نزدیک ولی خیلی قبولش دارم شاید به خاطر واسطه ای که ما دو تا رو با هم آشنا کرده بود قبولش دارم،یه حرفایی زد که هوش از سرم پرید اصلن هنگ کرده بودم نمیدونستم چی باید بهش بگم،منو از یه سری چیزا که کاملا بهشون امید بسته بودم ترسوند،در واقع با واقعیت تلخ اون چیزا منو آشنا کرد عمرا اگه قبلا این فکرا به ذهنم خطور میکرد. [ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 11:36 عصر ] [ عالیه ]
|
|