پارسال همین موقع ها بود که به صرافت افتادم یه دفترچه خاطرات داشته باشم و اولین یادداشتم هم متأثر از یکی از همین دید و بازدید های عید بود که امشب دوباره وقتی رفته بودیم به دیدن همون خونواده یاد دفترم افتادم و اولین یادداشتم.
دفترمو خیلی دوست دارم وقتی ورق میزنم همه ی روزها واسم زنده میشن حتی وقتی میبینم بین دو تا یادداشتم یه عالمه فاصله افتاده یادم میاد که تو این مدت چه اتفاقی افتاده بوده که چیزی ننوشتم،البته که خیلی از یادداشتام در مورد دلتنگی هامه آخه توی این بازه زمانی یک ساله از خیلی ها جدا شدم که دلم خیلی واسشون تنگ میشه،یکی دو تا از یادداشتام رو که توی کربلا نوشتم خیلی دوسشون دارم حتی اونی که دو خط بیشتر ننوشتم کل فضای اونجا واسم زنده میشه.
از یادداشتام برمیاد که حدس میزدم ممکنه الان اینجایی که هستم باشم البته با ذکر این نکته که یکی از گزینه هایی بوده که احتمال وقوعش در نظرم خیلی کم بوده.
یه نکته ی دیگه که واسم جالبه اینه که از هم اتاقی های ترم قبلم یکی دو جا بیشتر چیزی ننوشتم با این که زمان زیادی رو باهاشون گذروندم،فکرم اینقدر جاهای دیگه بوده که مجال نوشتن از اونا رو بهم نمیداده.
در کل شاید حدود 50 تا یادداشت بیشتر نباشه و این یعنی به طور میانگین هفته ای یکی اما دقیقا میتونم لحظه لحظه ی این سالی رو که گذشت به یاد بیارم.
واسه امسال یه عالمه برنامه دارم،توی دفترم مینویسم تا بتونم سال دیگه این موقع خودمو باهاش مقایسه کنم،اوووه... از کدومش باید شروع کنم؟!
راستی عیدتونم مبارک
و اینکه باید در راستای وظیفه ی آنلاین یبدنم به دوستان بگم که اعلاحضرت دیشب پای سفره عقد بودن و 15 فروردین هم عروسی سمانه ست. تا همین چند وقته دیگه ام یکی دیگه رو میفرستیم خونه بخت،منتظر باشید.
مثل اینکه آمار ازدواجم بد نیستا!