409آنلاین |
من هم سن سال پسر تو هستم، تو هم سن سال پدر من هستی. پسر تو درس می خواند و کار نمی کند، من کار می کنم و درس نمی خوانم. پدر من نه کار دارد، نه خانه، تو هم کار داری، هم خانه، هم کارخانه. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در این کارخانه همه چیز عادلانه تقسیم شده است: سود آن برای تو، دود آن برای من. من کار می کنم، تو احتکار می کنی. من بار می کنم، تو انبار می کنی. من رنج می برم، تو گنج می بری. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست: وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی، وقتی که من خسته می شوم، تو برای استراحت به شمال می روی، وقتی که من بیمار می شوم، تو برای معالجه به خارج می روی. من در کارخانه ی تو کار می کنم. و در اینجا همه ی کا ره ا به نوبت است. یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی، روز دیگر تو کار نمی کنی، من کار می کنم. من در کارخانه ی تو کار می کنم. کارخانه ی تو خیلی خیلی بزرگ است. اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد، از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست. کارخانه ی خدا ار همه ی کارخانه ها بزرگتر است. در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است، در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود. در کارخانه ی خدا همه کار می کنند. در کارخانه ی خدا، حتی خدا هم کار می کند. پی نوشت: برگرفته از کتاب بی بال پریدن نوشته ی قیصر امین پور [ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 9:52 صبح ] [ عالیه ]
|
|