409آنلاین |
بعد از کلی وقت بالاخره تونستم امروز با خودم کنار بیام و صبح علی الطلوع از خواب پاشم و عازم شاهین شهر بشم،خلاصه با هر سختی بود پاشدیم،صبحانه خورده و نخورده راه افتادیم،گفتیم یه وقت دیر نشه.بالاخره بعد از طی یک مسیر طولانی در اتوبوس های خنک شرکت واحد،رسیدیم به شاهین شهر،از اونجا هم سوار تاکسی و خوشحال از اینکه بالاخره این کارم داره انجام میشه،اما...چشمتون روز بد نبینه،وقتی رسیدم دیدم در دانشگاه بسته و چند نفرم جلوی درن،رفتم جلوتر گفتم آقا چه خبره؟گفت هیچی دانشگاه تعطیله! هیچی دیگه،چیزی هم نمی تونستم بگم،فقط با عصبانیت تمام سوار تاکسی شدم و برگشتم. تو راه برگشت داشتم فکر میکردم که اگه مثل روزای قبل صبح بی خیال شده بودم و به خوابم رسیده بودم،خیلی بهتر بود. بعدا نوشت:در آستانه ی زادروز اعلیحضرت قرار داریم. روزی بس مبارک است. [ دوشنبه 89/5/18 ] [ 3:17 عصر ] [ عالیه ]
|
|