409آنلاین |
نمی دونم چه بلایی بر سرم اومده فکر کنم همین طوری پیش بره تا چند وقته دیگه تبدیل به یه غول بشم.راستش الان از شما چه پنهون توی راه که داشتم برمیگشتم خوابگاه احساس گرسنگی برم عارض شد و چون هیچ گزینه ی دیگه ای به ذهنم نرسید به خودم تلقین کردم که تخم مرغ هم خیلی غذای خوبیه و خوشمزه هم هست،خلاصه اومدیمو نیمرویی درست کردیمو زدیم تو رگ،وقتی داشتم لقمه ی آخرو نوش جان میکردم به این نتیجه رسیدم که هنوز خیلی گشنمه و در نتیجه با پنیر و حلوا ارده ی اصل یزد(دو جزء جدانشدنی از اتاق ما)کار رو ادامه دادم و رسیدم به اونجایی که فهمیدم اصلا قرار نیست سیر بشم و الانم برای فرار از خوردن رو آوردم به این جا.(این خیلی واسم عجیه چون خیلی وقتا یه دونه تخم مرغم واسم زیاد بود) [ چهارشنبه 90/2/14 ] [ 6:39 عصر ] [ عالیه ]
امروز 8 صبح:
[ سه شنبه 90/1/16 ] [ 10:27 عصر ] [ عالیه ]
ما امروز بعد از ظهر می ریم اردوی جنوب،راهیان نور.خیلی خوشحالم. هر چند که 10 سال پیش از رفتن به جنوب سر باز زدم و ملقب به سرباز فراری شدم اما حالا واقعا دوست دارم که برم .تازه سیما و زهرا و یه عالمه ی دیگه از بچه هام هستن.بین مناطق مختلف دو جا رو خیلی دوست دارم ببینم یکی طلائیه و یکی پادگان دوکوهه،البته در مورد خیلی جاهاش اطلاعاتی ندارم.یه هفته ای از نت دورم، اما به یاد همه هستم.خداحافظ تا هفته ی بعد... [ پنج شنبه 89/12/5 ] [ 9:41 صبح ] [ عالیه ]
|
|