سفارش تبلیغ
صبا ویژن

409آنلاین

طبق قرارمون ساعت 2 پاشدیم و خیلی سریع وضو گرفتیم(از اونجایی که تعداد زیادی رفته بودن وضعیت دستشوییا خیلی بهتر شده بود) و آماده ی رفتن شدیم. نمیدونم چرا آقای قاسمی حاضر نشد تاکسی بگیره و مارو پیاده برد تا حرم، خب دو سه نفری هم بودن که نمیتونستن تند راه بیان در نتیجه ما تقریبا یک ساعت پیاده رفتیم تا رسیدیم به حرم. خیلی خیلی شلوغ بود و در حالیکه هنوز بیشتر از یک ساعت به اذان صبح مونده بود دیگه هیچ جایی توی صفوف نماز نبود. رفتیم زیارت، شده بود مثل حرم امام رضا، خیلی خیلی شلوغ و همراه با فشار زیاد جمعیت. بعد از زیارت اومدیم توی صحن و توی یکی از ایوونا یه جایی واسه نشستن پیدا کردیم، من با وجودی که به خیال خودم یه عالمه لباس پوشیده بودم خیلی سردم بود و همین باعث شده بود که حس نماز و دعا ازم گرفته بشه، هرچند که اصلا جا واسه ی نمازخوندن نبود. تا اذان به همین منوال گذشت و از اونجایی که وصل نبودیم به صفوف مجبور شدیم خودمون فرادا بخونیم. یعنی تنها نماز جماعت توی حرم رو هم از دست دادیم:( یه کم که گذشت خلوت تر شد و ما هم رفتیم توی رواق، گرم و خوب بود و منم تونستم به زیارتم برسم:) 
خیلی زود وقت رفتن شد، البته وقتی اومدیم بیرون یه نیم ساعتی معطل شدیم چون یکی از خانومای محترم کفشش رو همینطور در آورده بود و رفته بود داخل(مثل همه ی عربا) و حالا پیداشون نمیکرد:( :)  هرجوری بود پیداشون کرد و برگشتیم و دوباره باید پیاده برمیگشتیم و این برای خانومایی که پادرد داشتن خیلی سخت بود.
ساعت 9 رسیدیم محل اسکان و قرار شد یه دو ساعتی استراحت کنیم بعد راه بیفتیم اما فهمیدیم که باید زودتر اونجا رو خالی کنیم چون میخوان تحویل بدن ،فقط یک ساعت وقت داشتیم که هم استراحت کنیم و هم صبحانه بخوریم و البته قر زدن خانوم زهرایی رو تحمل کنیم که میگفتن چه وضعشه:)) و من فقط میخندیدم:)
دیگه تا اومدیم جمع بشیم ده و نیم شد، راه افتادیم به سمت کربلا. از همون دقایق اول پرچم یا فاطمه الزهرایی که شیدا با خودش آورده بود شد نماد جمع 10، 15 نفرمون:) 


[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 7:50 عصر ] [ عالیه ]
.: Weblog Themes By Pichak :.